عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

اسباب کشی انجام شد

خدا را شکر با همت بابایی و کمک های بی دریغ اطرافیان ، پنجشنبه جمعه موفق شدیم اسباب کشی کنیم و وسایلمون را تا حدودی بچنینیم که در  اینجا از همه تشکر می کنم وای هرچند خداییش همه خیلی به من کمک کردن (اونهم با زبان روزه) ولی خودم هم خیلی خسته شدم شب اول موقع تماشای تلویزیون روی مبل خوابم برد اتفاقی که تا حالا سابقه نداشت   دیشب بعد از مدتها با آرامش و بر از استرس و به هم ریختگی خونه ، راحت خوابیدیم بالاخره از اونهم پله راحت شدم اینجا خونمون طبقه همکفه و بسیار بزرگ ( البته ما خونه خودمون را اجاره دادیم و اینجا خونه پدر شوهرم است )   دست بابایی درد نکنه که به خاطر ما، اینهمه سختی کشید (اونهم تو گرمای ماه رمضون ) &nb...
29 تير 1392

ماه رمضان مبارک

ماه رمضان فرا رسید و متاسفانه امسال به خاطر دونه بهشتی که تو دلم دارم، از توفیق گرفتن روزه معذورم امیدوارم علی جون تو این سه ماه پایانی، خوب تغذیه کنه و حسابی تپل بشه که من و بابایی واسه خوردنش له له می زنیم هر روز عکس بچه های تپل و خوشگل تو گوشیم مرور می کنیم بابایی چند روز پیش اینقدر از یکیشون خوشش اومد که بوسش کرد (البته به نیت علی جون)   بعد از تقریبا 15 روز از تخلیه خونه، ما هنوز درگیریم و موفق نشدیم اسباب کشی کنیم بابایی می خواد همه کارهها را خودش انجام بده و البته به علت ضعف ناشی از روزه و کمبود وقت، خب نمی تونه دیروز وقتی با هم رفتیم اونجا، پودر و تی و دستکش هم بردم و مشغول به کار شدم بابایی همش می گفت بذار خودم تمیز م...
24 تير 1392

اماده شدن برای اسباب کشی

این روزها بابایی خیلی سرش شلوغه باید خونه جدید را برای رفتن، آماده کنه یک سری تعمیرات، رنگ آمیزی ، شستن فرشها ،پرده ها و ... خیلی دلم براش می سوزه  که نمی تونم کمکش کنم و باید همه کارهای را خودش انجام بده بعضی وقتها هم حرصم درمیاد که نباید خیلی کارها را انجام بدم از دیروز شروع کردم به جمع کردن وسایل بابایی وقتی دید رفتم رو چارپایه دنبال کارتن، کلی دعوام کرد می دونم که به خاطر خودم و به خاطر سلامتی علی جون، نگرانه ، از دستش ناراحت نمی شم تا ماه رمضان وقت کمی مونده، کاش بتونیم تا قبل از این ماه، اسباب کشی کنیم از علی جون بگم که کلی دیگه باهم جور شدیم شبها که براش لالایی می خونم احساس می کنم داره تکون می خوره البته تکونهاش ...
12 تير 1392

دیگه مامانی لو رفت

هفته گذشته پر بود از خبرهای خوب اولش عروسی خاله مریم(دختر خاله مامانی ) بود که خیلی خوش گذشت چون  اونطوی که دوست داشتم نمی تونستم برقصم و شادی کنم  این بود که خودمو به دست زدن و جیغ و سوت کشیدن مشغول می کردم   تازه تو بوق بوق بازی بعد از عروسی هم ، به لطف رانندگی بابایی همیشه ماشین دوم بعد از ماشین عروس بودیم  فکر کنم با جیغهای من علی جون یکم ترسید و آروم نشسته بود ، ولی وقتی رسیدیم خونه ، با ورجه وورج کردن ، رضایت خودشو اعلام کرد خبر دوم مربوط به به دنیا آمدن امیرحسین( پسر دختر دادییم) بود ، یک همبازی خوب واسه علی جون هرچند این امیرحسین خان موقع بارداری خیلی خیلی مامانشو اذیت کرده بود ولی خدارا شکر با وزن ن...
10 تير 1392
1